Friday, February 28, 2003
3:29 PM || ||
5:17 AM || ||
هرژه در اواخر عمرش شديدا از تن تن زده شده بود و حتى در يه مرحله از شخصيتى كه خلق كرده بود تنفر پيدا كرده بود!! از فرط فشارى كه تن تن در يك عمر روش گذاشته بود. گفته ميشه كه گاهى نقاشىهايى مىكشيد كه به نوعى تنفرشو از تن تن بروز بده و عقده اش رو خالى كنه، اين يكى از اون نقاشى هاست كه تن تن رو به صورت ارباب و خود هرژه رو به شكل برده تن تن نشون ميده.
5:15 AM || ||
Thursday, February 27, 2003
امروز هم از طرف EA اومده بودن دانشگاه ما براى معرفى شركتشون و در ضمن گرفتن Resume . آخه اينجا هم EA يك دفتر بزرگ داره. بزرگترين دفترشونه در واقع. خلاصه طرف كه اومده بود هى ميگفت كه درصد كارمند هاى مرد تو EA خيلى بيشتر از زن است و خيلى خوبه كه الان كلى دانشجوى دختر اينجا هستند. آخرش كه رفتم Resume ام را بهش بدم گفتم بيام يه شيرينكارى هم بكنم و برگشتم بهش گفتم would it help if I get a sex change operation? و جالب اينجاست كه يارو مثينكه نفهميد من چى گفتم ولى خودشو از رو ننداخت و اومد جوابمو بده مثلا و خيلى جدى برگشت گفت Yeah that would definitely help!! خلاصه ديگه داشتم از خنده ميمردم. ديگه نيومدم بهش توضيح بدم كه منظورم چى بوده. گفتم خيلى ضايه است ديگه.
11:12 PM || ||
اگه شما تو EA كار ميكنيد جان مادرتان ما رو Refer كنيد!!! حقوقتون 5000 دلار ميره بالا!! به خدا جدى ميگم!! هر كارمندى كه يه كسى رو معرفى كنه و طرف استخدام شه بهش 5000 دلار به خاطر معرفى كردن يارو ميدن!!
11:07 PM || ||
هفته پيش جزو همون مسافرتى كه گفتم يه سرى هم به شركت EA زديم. عجب شركتيه لامذهب. بينهايت بزرگ و بينهايت امكانات باحال توش بود. از Gym خيلى بزرگ، زمين عالى بسكتبال، ميزهاى بيليارد، بازى هاى كامپيوتر همه جا گرفته تا ساختمان هاى نو و تر تميز. البته مثل سگ ازت كار ميكشن. نزديك Deadline كه ميشه بايد شب تا صبح كار كنى. ولى خيلى باحال بود. يعنى تنها كارى هست كه خودم رو ميبينم در آينده انجام بدم. با اينكه مهندسى ميخونم و مثلا نمره هام خيلى خوبه هيچ وقت مهندسى رو خيلى دوست نداشتم. بيشتر براى رو كم كنى اومدم مهندسى. ولى هميشه عاشق هنر و نقاشى و اين چيزا بودم و كارهايى هم كه تاحالا كردم بيشتر مربوط به اين چيزا بوده تا مهندسى.
ولى كار تو صنعت بازى هاى كامپيوترى دقيقا اين امكان رو بهم ميده كه بتونم هم از چيزايى كه تو مهندسى ياد گرفتم استفاده كنم و هم از شم (مثلا) هنرى ام!! 11:06 PM || ||
بدم مياد از كسايى كه تا دو سال پيش Backstreet Boys و N'Sync گوش ميكردن و با اونا حال ميكردن و الان همچين كشته مرده Pink Floyd شدن كه انگار به طور كل يادشون رفته تا ديروز چى گوش ميدادن!
2:20 AM || ||
Wednesday, February 26, 2003
امتحان بد نبود. حالا دوباره فردا يكى ديگه دارم كه اصلا حوصله خوندنشو ندارم، ولى بايد برم بخونم. ميگم خيلى جالبه كه چطورى يه سرى كلمه معمولى، ظرف چند سال يه هو اصلا يه معنى جديدى پيدا ميكنه. مثلا همين كلمه "جواد" كه ظاهرا از مد افتاده تو ايران (خارج از كشور كه هنوز استفاده ميشه). جالبتر اينه كه اينو يه بابايى براى اولين بار در اين مظمون استفاده كرده ديگه. لابد اصلا فكرشم نميكرده كه ظرف چند مدت به يه اصطلاح عمومى تبديل بشه. بيچاره لابد طرف 5 ساله داره به دوستاش ميگه "بابا به خدا من اينو من "اختراع" كردم" و لابد هيچكى باور نميكنه!! چه دردى ميكشه اون!!!
11:47 PM || ||
Tuesday, February 25, 2003
12:30 AM || ||
به نظر من داستان هرژه، نويسنده تن تن، يكى از جالب ترين داستان هاست. پيشرفتى كه اين فرد در نقاشى در طول عمرش داشت به قدرى خارقالعاده است كه به من اين باور رو داده كه حتى كسى كه فقط ميتونه چشم چشم دو ابرو بكشه هم با تمرين ميتونه بهترين نقاش دنيا بشه. ميگين نه؟ اين دو تا نقاشى زير رو مقايسه كنين. يكىاش مال داستان "تن تن در سرزمين شوراها" است كه اولين داستان تن تنى بود كه هرژه خلق كرد. دوميش هم مال "ماجراى تورنسل" است. ديگه فكر نكنم احتياج به توضيح بيشر باشه.
توضيح: سايتى كه ازش عكس مال ماجراى تورنسل رو گرفته بودم فعلا كار نميكنه. خودمو كشتم يه عكس تمام صفحه خوب پيدا كنم كه نشد. اين يك فريم مال فكر كنم "سيگارهاى فرعون" باشه و نمونه خوبيه. 12:25 AM || ||
Tuesday, February 18, 2003
كم كم دارم به اين فكر ميافتم كه نكنه اسم خوبى براى اين وبلاگ انتخاب نكردم!! راستشو بخواين تن تن برام يه نوع قداستى داره. منم واقعا دام ميخواد كسايى كه ميان اينجا همون لذتى بهشون دست بده كه از خوندن تن تن بهشون دست ميده، وگرنه يه نوع سو استفاده از اسم تن تن ميشه. پس سعى ميكنم كه بيشتر درباره تن تن بنويسم. يه سورپريز خيلى بزرگ به زودى براتون دارم. درباره تن تنه. به زودى.
4:01 AM || ||
عجب احساس خوبيه وقتى ساعت 12 شب رفتى Kinkos فتوكپى بگيرى و يكى از دوستايى كه خيلى وقته نديدى رو اونجا ميبينى كه اونم مثل تو اين موقع شب به فكر فتوكپى گرفتن افتاده!
2:37 AM || ||
Monday, February 17, 2003
با اجازه فردا به مدت پنج روز به مسافرت ميرم و از آپديت كردن معذورم. حالا چقدر هم آدم مياد اينجا! پس از همه ارواح و اجنه كه قراره به اينجا سز بزنن معذرت ميخوام!
10:56 PM || ||
يه ذره درباره كلمه Tintinesque : كلمه اى هست كه هنوز در ديكشنرى وجود نداره (جالب اينجاست كه از دفعه پيش كه كتاب Tintin: The Complete Companion رو خوندم تا حالا تو اين توهم بودم كه اين كلمه وارد ديكشنرى شده، ولى انگار كتاب رو خوب نخونده بودم! الان كه دوباره چك كردم ديدم نه). معنى كلمه ولى اينه يه جورايى : شخص يا موقعيتى كه مربوط به حس ماجراجويانه باشه. انگليسيش اينه: A person or situation typical of the adventurers.
خلاصه اينم از اين كلمه! اصلا دنبال اسم قلمبه سلمبه براى اين وبلاگ نبودم. اصولا مغزم براى اين چيزا خوب كار نميكنه. كلى زور زدم ولى اسم جالبى به فكرم نرسيد. آخرش گفتم از چى خوشت مياد؟ معلومه، تن تن . يه هو كلمه tintinesque به فكرم رسيد! 8:59 PM || ||
خوب بهتره ديگه برم بخوابم. فردا درباره كلمه Tintinesque و اينكه اين كلمه چيه و از كجا اومده مينويسم. در ضمن اگه يه خورده ميبينين فارسيم افتضاحه ديگه خودتون ببخشيد!!
5:54 AM || ||
اى بابا، سر و كله زدن با اين وبلاگ باعث شد من سيصدمين قصمت simpson رو از دست بدم! (عجب فاجعه بزرگى!)
پس فهميدين كه من هر كى هستم خارج از ايران هستم!! بعله! راستشو بخواين خودم از اين لوس بازى ها كه مثلا آدم اسمشو نگه و اين چيزا خوشم نمياد. خودمم تصميم داشتم كه با اسم واقعيم وبلاگ درست كنم. ولى از آنجا كه خوشبختانه خانواده گرامى همه سواد كامپيوتر و اينترنت دارند (و اتفافا تازگيها به وبلاگ هم گير داده اند) و من ترجيح ميدم كه اونا و همچنين دوستام ندونن من كى هستم با اسم مستعار اومدم. البته مطمعن هستم كه اگه هر كسى كه منو ميشناسه بياد به اين وبلاگ ايكى ثانيه ميفهمه من كيم. ولى به هر حال. من همونطور كه حدس زدين يكى از طرفداران سر سخت تن تن هستم و دوست دارم فكر كنم كه در اين مورد خيلى صاحب نظر هستم! با اينكه هدفم از اين وبلاگ صرفا صحبت كردن درباره تن تن نيست، حتما سعى خواهم كرد گه گاه اطلاعات جالبى كه درباره تن تن دارم رو اينجا بنويسم . 12:56 AM || ||
Sunday, February 16, 2003
خوب بالاخره مثينكه راه افتاد اين لعنتى! مرسى از هدر كه با اينtemplate اش كار ما رو راحت كرد. البته يه دستكارى توش كردم با اجازه. خوب من كيم؟ فعلا اونو بذاريم براى بعدا. چرا تصميم گرفتم وبلاگ درست كنم؟
به نطرم اونايى كه ميان سراغ وبلاگ دو دسته هستند: يا صرفا ميان كه كرمشون بريزه و ببينن كه اين چيه كه همه تو خطش افتادن، يا اينكه در يه موقعيت ناجور عاطفى قرار گرفتن و ميخوان بيان يه جايى كه بتونن خودشونو خالى كنن! حالا من يه جورايى جزو دسته دومى هستم! حالا بزودى ميفهمين. جونمون به لب اومد از اين تايپ فارسى! اتفاقا فكر كنم يكى از بهترين خوبيهاى وبلاگ اينه كه ملت بالاخره تايپ فارسى ياد ميگيرن! 11:24 PM || ||
11:14 PM || ||
11:09 PM || ||
|
||